#معرفی_متنی_کتاب
معرفی یک کتاب به بهانه شهادت شهید رجایی و باهنر
__گرچه حجم این کتاب اندک است اما وجود نکته های با ارزشی که به شکل کاملا روایی و داستانی بیان شده است سبب می شود که آنچه از این کتاب می آموزیم بیشتر از حجم ظاهری کتاب باشد.
__کتاب "ستاره من" روایتی داستانی از زندگی شهید محمد علی رجایی است که در 85 صفحه، توسط نشر سوره مهر و به قلم زهرا یزدان پناه به چاپ رسیده است.
__این کتاب که به طور کاملا اجمالی به زندگی این شهید بزرگوار پرداخته است، موجب می شود که مخاطبان کتاب که بیشتر گروه سنی نوجوان و جوان را شامل می شود، با صرف کمترین زمان به فرازهای با اهمیتی از زندگی این شهید بزرگوار آشنا شوند.
__گرچه حجم این کتاب اندک است اما وجود نکته های با ارزشی که به شکل کاملا روایی و داستانی بیان شده است سبب می شود که آنچه از این کتاب می آموزیم بیشتر از حجم ظاهری کتاب باشد، گره جذابیت داستانی کتاب را نباید از یاد برد. آنچه در این کتاب می خوانیم روایتی گیرا و جذاب از گوشه هایی از زندگی پسرکی یتیم است که با بصیرت و ذکاوت در زندگی قدم برداشته و در هر مرحله ای از زندگی با در نظر گرفتن رضای خداوند، بر مشکلات فائق آمده و ابتدا در کسوت معلمی و سپس در سمت نخست وزیری به مردم این سرزمین خدمت کرد و آنگاه که همچون خاری در چشم منافقان فرو رفته بود نامه قبولی اش را با شهادت در دفتر حزب جمهوری اسلامی، دریافت کرد. __برای آشنایی بیشتر با این کتاب، به گوشه هایی از متن کتاب اشاره می کنیم.
__وقتی چشمانت را باز می کنی، در گوشه سلول افتاده ای، انفرادی شماره 18. درد از جانت رخت برنبسته است. سرما آزارت می دهد. می خواهی تنها پتوی کهنه و کثیف سلولت را دور خودت بپیچی، اما پیدایش نمی کنی. در تاریکی سلول، دست بر زمین می کشی. همان پتو را هم برده اند و تو را روی کف سیمانی و سرد سلول انداخته اند با بدنی زخمی و خون آلود. خودت را جمع می کنی و مچاله می شوی. می لرزی. زمان را گم کرده ای. در سلولت باز می شود. ظرفی داخل سلولت گذاشته می شود. تازه می فهمی که ظهر شده است. نگاهی به داخل ظرف می اندازی، داخلش را با قاشق جستجو می کنی، آب و چند دانه لوبیا. بوی بدی دارد. حالت را به هم می زند. ظرف را کنار می گذاری.
__تیمم می کنی. روی همان سیمان کف سلول، نمازت را می خوانی؛ با همان لباسهای آلوده به چرک و خون. ضعف می کنی. بعداز نماز دوباره سراغ ظرف غذا می روی. به زور چند قاشق از آبش را قورت می دهی.
__ناگهان احساس می کنی صدای ضربه هایی را از دیوار می شنوی، ضربه ها ریتم دارد و شماره. به خود می گویی مورس است. از سلول بغلی؛ سلول شماره 19.
__با مورس آشنایی قبلی داری. تو هم پاسخ می دهی. روی دیوار سلولت ضربه می زنی؛ با قاشق. همین هنگام است که متوجه می شوی سلول شماره 20 هم زندانی دیگری دارد. می شناسی اش؛ سید علی خامنه ای. احساس می کنی تنها نیستی.